برای خیلی از عکس هایم که در آن ها بچه ای هست، نوشته ام: دوستی از... دوستم از... .
با آن ها دقایقی دوست بوده ام به همان اندازه که با هم غریبه نباشیم. اما با این دوستانم 3 روز زندگی کردم؛ با هم حرف زدیم، شعر خواندیم، مسابقه دو دادیم وماشین بازی کردیم.
بیشتر حرف های علی را نمی فهمیدم؛ فاطمه برایم ترجمه می کرد، وقتی مدرسه نبود.
روز آخر که وسایلمو جمع می کردم علی گفت: کجا میری؟ گفتم: یه جای دور؛ تهران!
کوتاه و ساده گفت: نرو!
می شود دلتنگ این بچه ها نشد؟ نمی شود دیگر...
جزیره هرمز، اسفند 1392
My Friends from Hormoz
Hormoz Island, Persian Gulf, Hormozgan, Iran
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر