دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۰

بانو


برای مادر و به یاد روزهای بی خیالی کودکی

این شعری بود که سال ها پیش با خط خرچنگ قورباغه نوشتم و به عنوان هدیه به مادرم دادم!

ای مادر عزيز که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو

هرگز نشد محبت ياران و دوستان
همپايه محبت و مهر و وفای تو

مهرت برون نمی‌رود ز سينه‌ام كه هست
اين سينه خانه تو و اين دل سرای تو

آن گوهر يگانه دريای خلقتی
کاندر جهان کسی نشناسد بهای تو

مدح تو واجب است ولی کیست آن کسی
کاید برون ز عهده مدح و ثناي تو

هر بهره‌اي كه برده‌ام از حسن تربيت
باشد ز فیض کوشش بی منتهای تو

ای مادر عزیز که جان داده‌اي مرا
سهل است اگر که جان دهم اکنون برای تو

گر جان خویش هم ز برايت فدا كنم
کاری بزرگ نیست كه باشد سزاي تو

تنها همان توئی که چو برخیزی از میان
هرگز کسی دگر ننشیند به جای تو

گر بود اختیار جهانی به دست من
مي‌ريختم تمام جهان را به پاي تو

ابوالقاسم حالت

عکس گوشه ای از عمارت هوامحل در شهر جیپور را نشان می دهد. این شهر تاریخی در زمان مهاراجه سوای جای سینگ دوم، فرمانروای آمبر بنا شد. قلعه ای دیدنی به همین نام -آمبر- نیز در جیپور وجود دارد.
شهر جیپور مرکز ایالت راجستان است و به خاطر ساختمان های صورتی رنگ آن، شهر صورتی نیز نامیده می شود. می توان گفت بافت قدیم شهر به تمامی صورتی رنگ است گرچه صورتی اینها با رنگ صورتی که در ذهن من است، تا حدی تفاوت دارد! رنگ صورتی یادگاری است از دوران استعمار انگلیس، چرا که در سال 1876 این شهر را به افتخار ورود ملکه بریتانیا و همسرش صورتی می کنند!

هوامحل کاخی تاثیرگذار و به یاد ماندنی است؛ هم از لحاظ ظاهری و هم کاربرد تاریخی!
کاخی است در 5 طبقه و شبیه تاج کریشنا -یکی از خدایان هندوها- و 953 پنجره ی شبکه مانند دارد.
در آن دوران، زنان خاندان سلطنتی (مهارانی ها) یعنی همسران مهاراجه، اجازه رفت و آمد و گردش در شهر را نداشتند و از پشت این پنجره های کوچک رفت و آمد مردم در شهر و رژه ها و جشن های سلطنتی را تماشا می کردند بدون آن که خودشان دیده شوند.
به راهنمای هندی گروهمان گفتم در واقع این جا زندانی طلایی برای زن ها بوده است و او لبخند زد! به نظر من هندی ها مردمانی صبور و خوش اخلاق هستند!

برای دیدن تصویری کامل تر از کاخ بروید به این جا.

هوامحل، جیپور، هند
بهمن 89

Lady
Hawa Mahal, Jaipur, India



دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

چکاد



آهار، بهار 90

White Peak
Ahar, Tehran, Iran

لطفا برای دیدن تصویر در اندازه اصلی روی آن کلیک کنید.

* با سپاس از دوستي گرامي به خاطر پيشنهاد واژه "چکاد" به جاي "قله".

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۰

ايزد خواست



در یک بعد از ظهر سرد اسفند ماه و در ادامه ی مسیرمان به مرودشت، به ایزد خواست رسیدیم. ایزد خواست یا یزد خواست در واقع اولین شهری است که پس از ورود به استان فارس -از سمت اصفهان- به آن برمی خوریم. "در دهخدا چنین آمده است: نام قلعه ای است در اراضی ولایت فارس که به اصفهان اقرب است و آن را ایزدخواست گویند. سبب تسمیه اش را نوشته اند که لشکری بدانجا مقام کرده بودند چندان برف ببارید که بیشتر آنها در زیر برف بمردند. فردا که سوال و گفتگو شد که چرا چنین وهنی اتفاق افتاد بزرگ ایشان گفت : «ایزدخواست » و در آنجا توقف کردند و اموات را دفن کرده قریه ای بنا نمودند به این نام معروف و موسوم شد."




این بار امیدوار بودیم که بتوانیم داخل قلعه را ببینیم. سال 84 -عکس بالا که بابت کیفیت نامطلوبش پوزش می طلبم!- که برای اولین بار به این شهر خاص و جالب توجه رسیدیم، در بسته بود. این دفعه نیز فقط توانستیم از روی پلی که زمانی متحرک بوده، عبور کنیم و از لای در به داخل نگاهی بیندازیم و باز هم صبر کنیم تا سفر بعد!




سردی هوا با سردی و سکوت این شهر متروک همخوانی پیدا کرده بود؛ شهری که زمانی برای خودش برو و بیایی داشته و نانهایش مشهور بوده است. تاورنیه در سفرنامه اش نوشته: "پس از 8 ساعت راه پیمایی از میان اراضی لم یزرع به یزد خاص (در کتاب به همین شکل نوشته شده) رسیدیم که شهر کوچکی است واقع در روی یک قطعه کوه و در کاروانسرایی که در پای کوه بنا شده منزل کردیم. جای دیگر نوشته ام نان یزد خاص بهترین نان های ایران است."




این شهر از دوره ساسانیان تا اواخر دوره قاجار مسکونی بوده و در حال حاضر رو به ویرانی است. به هنگام تماشای منظره ی غروب آفتاب بر بلندای شهر، هر آن احتمال آن می رفت که به عمق تاریخ سقوط کنیم!


 
" قلعه و پل ایزدخواست، کاروانسرا و خانه‌های قدیمی روستایی از جمله آثار تاریخی شهر ایزدخواست به شمار می‌روند که هرکدام به نوبه خود می تواند گردشگران را در این شهر متوقف کند". البته اگر تا قبل از ویرانی کامل، به آن توجه شود!




"قلعه ایزدخواست متعلق به دوران ساسانیان را می‌توان یکی از شاخص‌ترین آثار این منطقه توصیف کرد که با سبک معماری خود یکی از عجایب و نمونه های چشمگیر شهرسازی و مهندسی زمان قدیم ایران است.
فقط از یک طرف به قلعه دسترسی بوده که آن هم با حفر زمین حدود ۳۰ متر طول و۴ متر عرض با عمق ۴ متر عملاً نفوذ به داخل قلعه غیر ممکن بوده است.
در داخل قلعه منازل حیاط نداشته اند و پشت بام طبقه اول، حیاط طبقه دوم بوده است و همه در یک همزیستی قوی در قلعه سکونت داشته‌اند و با استفاده از اضافی چوب سقفها برای خانه‌های اطراف حصار قلعه، بالکن ایجاد کرده‌اند. دیوارها در پایین به صورت سنگ چین هستند که مانع از پوسیدگی خشت ها می‌شده و در بالا از خشت خام استفاده شده است. سقف های بعضی مکان ها مخصوصا طویله ها که در اولین طبقه قرار دارند و سقف طاقچه های داخل اتاق ها به صورت هلالی و بعضا جناقی است که مطابق با سبک دوره ساسانیان است.
وجود آتشکده در وسط قلعه کمی بیشتر به سمت شمال یادگار زندگی پررونق آنها در زمان قبل از اسلام است. بودن آتشکده در آن زمان نشان از وجود موبد یا موبدان و طبقه اشراف و درباریان در قلعه ایزدخواست بوده است. خانه سازی در قلعه نیز در حد بی نظیری بوده که ضمن استفاده کردن از مصالح چوب و گل به صورت خشت کمترین سنگینی را بر کف قلعه ایجاد کرده و همچنین توانسته اند ساختمانهایی را در 5 طبقه بسازند که با امکانات آن زمان در یک فضای محدود بسیار قابل تامل است که هم جواب ازدیاد جمعیت را می داده و هم با استفاده از ارتفاع طبقات، چشم اندازی بسیار زیبا به وجود می‌آمده که مردم هم می توانستند زمینهای کشاورزی خود را از داخل خانه تماشا کنند و هم در دل طبیعت باشند."


مادام ژان دیولافوا -در زمان ناصرالدین شاه به ایران سفر کرده است- در خاطراتش از ایزد خواست اینطور نوشته: "این قصبه بر روی صخره عظیمی که تقریبا 500 متر طول و 170 متر عرض دارد در میان دشت پر حاصل و باغهای سر سبز سر بر آورده است و منظره قشنگ و جالب توجهی دارد. دیوارهای خانه ها در سراشیبی این صخره بطور قائم در بالای یکدیگر قرار گرفته اند. این قلعه ی طبیعی توسط پلی با دشت ارتباط دارد و در طول آن کوچه های موازی امتداد یافته است و از تمام خانه ها منظره دشت و بیابان دیده می شود."
و در جای دیگر گفته: "در ایران سه چیز در خوبی ضرب المثل است که عبارتند از شراب خلر شیراز و نان ایزد خواست و زن کرمان! اهالی این دهکده اغلب نانوا یا خمیرگیر هستند. مسافرین ازین نان می خرند و به عنوان ارمغان با خود می برند و یا برای روزهای دیگر آنرا ذخیره می کنند. اما این نان پس از یک هفته چنان خشک و سخت می شود که باید آن را در آب خیساند و خورد، اما چه اهمیتی دارد مگر در هر حال نان ایزد خواست نیست؟"


ژان دیولافوا در کتاب خاطراتش چند صفحه ای در مورد ایزدخواست نوشته و عکس آخر هم مربوط به همان کتاب است. در جایی هم به نقل از کدخدای ایزد خواست داستانی را تعریف می کند شبیه داستان جنگ تروا!
می گوید: "در زمان های بسیار قدیم قلعه ای در این کوه که شهر ما روی آن بنا شده وجود داشت. رستم زال مدتی آن را محاصره کرد و بالاخره با وجود شجاعت و دلاوری که داشت به تسخیر آن موفق نگردید. بنابراین عقب نشینی اختیار کرد و با قشون خود ناپدید شد. پس از چندی چون فهمید که پناهندگان قلعه نمک ندارند به تدبیری متوسل گردید. لباس تجارت پوشید و جوال هایی بر شتران بار کرد و به عنوان آوردن نمک مقابل قلعه آمد. مدافعین قلعه به کاروان نمک راه دادند اما چون شب شد سپاهیان که در جوال ها مخفی شده بودند از محبس خود بیرون آمده و دروازه قلعه را گشودند و با این نیرنگ رستم دستان به فتح قلعه ی ما موفق گردید."




حالا نانش هیچ، امیدوارم دست کم شهر به نوایی برسد که هم خدا را خوش بیاید و هم خلقش را و هم ساکنین ایزد خواست را!


منابع:
ویکی پدیا
همشهری آنلاین
کتاب "سفرنامه تاورنیه"
کتاب "ایران کلده و شوش" تالیف مادام ژان دیولافوا با ترجمه ی شادروان علی محمد فره وشی


ایزد خواست، اسفند 1389


IzadKhast, Fars, Iran


لطفا برای دیدن تصاویر در اندازه اصلی روی آن ها کلیک کنید.
Click on Photos to Enlarge