شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۲

سکوت



برای هر فصلی
شعری باید گفت
پاییز اما
خودش شاعر است
سحرت می کند
بغض های خاموش
حرفهای گفته و نگفته را
یادت می آورد

کنار یادها ،یادگارها می نشاندت
کنار آنها که برایشان می مردی
همانها که شاید پیش از تو
همچون رقص شکوفه های صورتی روی پرچینٍ سبز باغچه
از لحظه های بارانی ،
عبور کردند

سردِ سردند این روزهای پاییزی
اما
جانم را به آتش می کشند
وقتی که دو دست مرا می گیرند
و با خود می برند
به سمت خاطره ها
به سوی آن نیمکت خالی
که سالهاست
تنهایی اش را
با من
قسمت کرده است

شعر از دوست گرامی‌ام آقای رضا رضایی

نمک آبرود، 1389

Silence

NamakAbroud, Mazandaran, Iran

هیچ نظری موجود نیست: