راستش فکر نمیکردم روزی از "دیگرستم"
سردرآورم! سرنوشت است دیگر!
10 کیلومتری که از نایبند به سمت راور حرکت
کنیم، به دیگرستم میرسیم. اگر از ظهر گذشته باشد، اولین چیزی که جلبتوجه میکند،
تنها رستورانی است که میتوانید در آن غذا بخورید؛ کاری ندارم که غذایش در حد و
اندازههای این نام نیست، اما باز از هیچی بهتر است؛ دستشان درد نکند.
از کنار پاسگاه نیروی انتظامی جادهای هست که
به سمت چشمه آبگرم دیگرستم میرود. آب این چشمه بسیار داغ است و در سرچشمه، بیش
از چند ثانیه نمیتوانید انگشت خود را داخل آب نگهدارید. اما همین آب که در مسیر
خود حرکت میکند، کم کم حرارتش را از دست میدهد و گرمای مطبوعی مییابد و قسمتی
از آن میریزد به استخری که در همان حوالی ساختهاند و کمی از آن هم در مسیرهای
دیگر به راه خود ادامه میدهد، از جمله در این جوی بین درختان نخل!
به نظرم خیلی خوب بود که سرچشمه حالت طبیعی خود
را داشت و مثلن آن را با بلوکهای سیمانی نبسته بودند یا مثل خیلی از چشمههای دیگر
که دیده بودم، لولهکشی نشده بود... اما در اینجا هم زباله بیداد میکرد! از پوشک
بچه گرفته تا انواع خوراکیها و... در آن اطراف دیده میشد و همانطور که میبینید
حتا سرچشمه هم بیبهره نمانده است!
پس از دیگرستم راهمان را به سمت راور ادامه دادیم.
فکر میکردیم میتوانیم با سرعت این جاده کفی را بپیماییم و قبل از غروب به کرمان
برسیم.
در سه راهی دیهوک برای اولین بار بود که میدیدیم
برای ماشینهای سواری ساعت میزنند! روی برگهی ما نوشته شده بود که تا پلیس راه راور،
با توجه به مسافت و سرعت مجاز، باید سه ساعت و نیم در راه باشیم... و گرنه اعمال
قانون میشویم! ولی ما مطمئن بودیم که بیش از اینها طول میکشد چون قرار بود هم
نایبند را ببینیم و هم دیگ رستم را...
اما راستش کار به این جاها نرسید. بعد از دیگرستم،
شرایط هوا رو به وخامت گذاشت و گرفتار طوفان شن شدیم! حدود 100 کیلومتر را به این صورت
سپری کردیم؛ دانههای شن خودشان را بهشدت به بدنهی ماشین میزدند و بوی خاک فضا
را پر کرده بود. به سمت کویر که نگاه میکردم مثل این بود که همه شنها دارند به
طرف ما میآیند؛ آنهم با چه عجلهای! نشد از این صحنه عکسی بیندازم از بس که دنیای
اطراف تک رنگ شده بود.
بر خلاف همسفر، من حسابی ترسیده بودم به خصوص وقتی
فکر میکردم اگر ماشین در این گیرودار خراب شود چه!؟... باز یاد فیلم "خیلی دور، خیلی نزدیک" افتادم.
به پلیس راه راور که رسیدیم، کسی آن برگه کذایی
را از ما نگرفت و در عوض، جاده را به سمت طبس بسته بودند و به ماشینها اجازه
تردد در این شرایط را نمیدادند. ما که به هر حال عبور کرده بودیم!!
دو روز بعد که از کرمان به بم میرفتیم، پلیس راه
پرسید: چرا پلاک ماشین را رنگ زدهاید؟ ما از همه جا بیخبر مانده بودیم که این
دیگر چه سوالی است! که یاد طوفان شن افتادیم و آن را بهانه کردیم. سرباز محترم گفت:
نه! این پلاک رنگ خورده! درستش کنید! گوشهای توقف کردیم که ببینیم ماجرا از چه
قرار است که متوجه شدیم این رنگ پاکشدنی نیست! چون در واقع قبلن به یاری دانههای
شن، پاک شده! سیاهیهای پلاک جلو، سفید شده بودند! بعدن فهمیدیم خودروهایی که در چنین
مسیرهای طوفانزایی! زیاد رفت و آمد دارند، ماشین را گریسکاری میکنند تا به رنگ
آن آسیبی نرسد.
عکس بالا را در جاده خور به طبس انداختم، ازاین
دست طوفان شن قبلن هم دیده بودیم اما عکسهای پایین طوفان شن به معنای واقعیش را تا
حدی نشان میدهند!
دیگرستم، اسفند 1390
Dig e Rostam
Hot spring in Dig e Rostam, Yazd , Iran
@: برای دیدن تصاویر در اندازه بزرگ تر، روی آن ها کلیک کنید.
Click on Photos
۱ نظر:
سلام
خیلی جالب و خوندنی بود مطالب این پست
از عکس ها هم اون عکس طوفان شن که یک کامیون توش پیداست عالی بود
ممنونم
داوود
ارسال یک نظر