یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

لبخندی از لافت



هميشه گذراز کوچه هاي قديمي و بافت سنتي شهرها را دوست داشته و دارم؛ اينطوري انگار هم زمان کندتر مي گذرد و هم فکر مي کنم در شهر يا روستايي متفاوت راه مي روم! در جايي که به هر دليلي اين روزها بيشتر مناطق نوساز شهرها شبيه يکديگر شده اند.


همان طور که در کوچه هاي قديمي و باريک بندر لافت قدم مي زدم، او را ديدم. خواهرش تازه از مدرسه رسيده بود و هنوز روپوش مدرسه تنش بود و کوله پشتي به پشتش.
چيزي گفت، نفهميدم. به خواهرش نگاه کردم. گفت: مي گويد از من عکس بگير!
با خوشحالي گفتم: حتما! و طبق يک عادت ديرينه که درست نمي دانم ريشه اش از کجاست، گفتم: لبخند بزن!
همانطور بر و بر منو نگاه مي کرد و به خيال خودم چند تا از عکس هايم خراب شد! اصرار داشتم که هر چهره اي با لبخند زيباتر است، بنابراين تکرار کردم: بخند!
تا بالاخره اين لبخند را تحويلم داد.
اسمت چيه؟
جواب داد...
پرسيدم: مهدي؟
-ها!
عکس را نشانش دادم؛ لبخندش پررنگ تر شد.


بندر لافت، جزيره قشم، اسفند 1388


A Smile from Laft
Laft, Qeshm Island, Hormozgan, Iran


۸ نظر:

هستی گفت...

خیلی قشنگه!
خیلی دوست داشتنی!

ساسان فهیمی گفت...

سلام
ممنون از ارائه
من هم عید بندر لافت بودم
واقعا که دیدنی و بیاد ماندنی ست
موفق باشید.

habib گفت...

کودکان ساده و محروم... آینده سازان فردا.. که رها شده اند به حال خود...

معصومه گفت...

آتوسای عزیزم سلام
چقدر ساده و بیریا!
زیباترین لحظات خدا را میتوان در لبخند یک کودک یافت هرچند تلخ!
موید باشی دوست خوبم

البرزی گفت...

سلام استاد

سکوت ساز با لبخندی از لافت شکست. سکوت و لبخند هر دو هدیه های آسمانی هستن...
هر جند گاهی لبخندهایی می بینی که ته تهش اذیتت میکنه...



دستت درد نکنه
هدیه های شما ناب هستن بی هیچ تردیدی.

سعيد گفت...

سلام
خيلي جالب شده
انشناالله كار هاي بهتر از شما ببينميم

محمد درویش گفت...

لبخندی که توش می شه بیشتر از لبخند را دید ...
و تلاش یک کودک برای مهار یک لبخند را ...
.
.
.
راستی! ماه تولدتان مبارک ...

آتوسا تقوی گفت...

آقای درویش: سپاس فراوان از حضورتون و این که ماه تولدم را تبریک گفتید.
پایدار باشید.